جواب فعالیت های درس ۵ دفاعی نهم

نام درس ۵ پنج دفاعی نهم : دوران دفاع مقدس

پاسخ فعالیت های درس دوران دفاع مقدس به ترتیب:

 

فعالیت شماره ۱:

درباره ترور شخصیت های انقلابی توسط منافقین کوردل به تحریک آمریکا و رژیم اشغالگر قدس پرس و جو و تحقیق کنید و فهرست زیر را کامل کنید

 

۱ – ترور شهید کچویی   / عامل ترور : کاظم افجه ای

محل ترور : دادسرای انقلاب اسلامی

۲ – ترور شهید آیت الله سید اسدالله مدنی /  عامل ترور : مجید نیکو

محل ترور : شهر دهخوارقان پس از نماز جمعه

۳- ترور شهید آیت الله سید عبدالکریم هاشمی نژاد /  عامل ترور : هادی علویان

محل ترور : شهر بوشهر

۴ – ترور شهید آیت الله عبدالحسین دستغیب / عامل ترور : گوهر ادب آواز

محل ترور : در راه رفتن به نماز جمعه

۵ – ترور نافرجام آیت الله احسان بخش / عامل ترور : علی پور ابراهیمی

محل ترور :  پس از ترک نماز جمعه 

۶ – ترور شهید آیت الله محمد صدوقی / عامل ترور : محمدرضا ابراهیم زاده

 محل ترور : پس از ادای نماز جمعه ‌در حالی که جایگاه را ترک می‌کرد

۷ – ترور شهید آیت الله عطاء الله اشرفی اصفهانی /عامل ترور : حسین خداکرمی

محل ترور: نماز جمعه مسجد جامع کرمانشاه

۸ – ترور نافرجام آیت الله واعظ طبسی /عامل ترور : حسین بابایی

 

خرداد سال ۱۳۶۰ یادآور خشونت،ترورهای خیابانی و بمب گذاری های سازمان مجاهدین خلق در ایران است کاری که توسط مسعود رجوی و فرماندهان فعلی مجاهدین شروع شد و برای قدرت طلبی شهرهای بزرگ ایران را در هرج و مرج فرو بردند.برخی از فرماندهان و واحدهای تروریستی مجاهدین در آن سال ها در درگیری های خیابانی یا پس از دستگیری در زندان کشته شدند و برخی دیگر اکنون در خارج از ایران به نسخه پیچی برای مردم ایران مشغول می باشند. لیست ترور ها را در بالا مشاهده میکنید

 

 

فعالیت شماره ۲ :

با استفاده از نقشه شهرهای اشغال شده توسط ارتش صدام را نام ببرید.

نفت‌شهر، قصرشیرین، مهران، سومار، فکه، بستان، خرمشهر، هویزه، موسیان، نوسود و بیش از ۳۰۰۰ روستا

 

فعالیت ۳ :

درباره نوجوان ١۳ ساله خرمشهری شهید بهنام محمدی گزارش مستند به همراه تصویر تهیه کنید و به صورت اسلاید در کلاس نمایش دهید. از

 منابعی مانند خرمشهر در جنگ استفاده کنید.

 

جواب:

نام و نام خانوادگی : بهنام محمدی

 

متولد : ۱۲ بهمن ۱۳۴۵

 

شهادت : ۲۸ مهر ۱۳۵۹

 

زندگی :

 

بهنام در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به‌ دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. 

 

شهریور ۱۳۵۹ شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند کسی باور نمی کرد که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام که فقط ۱۳ سال سن داشت، تصمیم گرفت بماند. او مردانه ایستاد.هم می جنگید هم به مردم کمک می کرد. بمباران که می شد می دوید و به مجروحین می رسید. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن می‌زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد می‌رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شیوه‌ای از دست آنان می گریخت.

 

برای فریب عراقی ها می زد زیر گریه و می گفت: “من دنبال مامانم می گردم گمش کردم” او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.

 

عراقی ها که فکر نمی کردند این نوجوان ۱۳ ساله قصد شناسایی مواضع , تجهیزات و نفرات آنها را دارد , رهایش می کردند. یک بار که رفته بود شناسایی , عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند. این شیر بچه شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش می کرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان می‌کرد که به سختی می توانست راه برود.علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت، به گونه ای که اینگونه سفارش کرده بود: از بچه‌ها می‌خواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.

 

بهنام محمدی نوجوان ۱۳-۱۲ ساله‌ای بود که در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند.

 

شهادت

 

با تشدید جنگ و تنگ ترشدن حلقه محاصره خرمشهر , خمپاره ها امان شهر را بریده بودند. درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۱۳۵۹/۷/۲۸ پر کشید.

 

این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. در سال ۱۳۸۹ طی یک مراسم باشکوه و با شرکت مسئولان و مدیران استان خوزستان و هزاران نفر از اهالی شریف شهرستان مسجد سلیمان ، مزار مطهر این شهید بزرگ به قطعه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجد سلیمان انتقال یافت.

 

بهنام محمدی نوجوان ۱۳-۱۲ ساله‌ای بود که در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون می‌دهد مانده، شاید امروز برای من و تو باور‌پذیر نباشد.

 

با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود نوجوانی که تا قبل از ۳۱ شهریور در کوچه با هم‌سن و سال‌های خود بازی می‌کرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید می‌شد بعد از۲ الی ۳ هفته به مدافعی تبدیل می‌شود که بعد از رفتنش همه مدافعان بی‌تاب اند. بهنام نمونه و تصویری کامل از حماسه آفرینی رزمندگان اسلام است که به خلق تفکر و فرهنگى غنى منجر شد ، که می توان از آن به عنوان « فرهنگ مقاومت و پایدارى » یا « فرهنگ ایثار و شهادت » نام برد. 

 

فعالیت شماره ۴:

با مراجعه به منابع معتبر و مستند درباره عملیات های دوران دفاع مقدس جدولی مانند جدول زیر تهیه و کامل کنید. جدول خود را با ذکر منابع در انتهای آن به دبیر مربوطه تحویل دهید. حداقل ١٠ عملیات بزرگ را فهرست کنید.

 

۱- کربلای ۵/ اسفند ماه ۱۳۶۵ / یا زهرا / آزادی ۱۵ کیلومتر از کشور

۲-کربلای ۴ / دی ماه ۱۳۶۵ / محمد رسول الاه/ شکست عملیات نظامی ایران

۳-بدر / اسفندماه ۱۳۶۳ / یا فاطمه زهرا / مورد هدف بودن شهر های عراق بویژه بصره

۴-بیت المقدس / مهر ماه ۱۳۶۰ /یا علی ابن ابی طالب / ازادسازی خرمشهر

لیست کامل همه عملیات ها:

شماره

نام عملیات 

 رمز

منطقه

تاریخ

۱-

بدر

یا فاطمة الزهرا

شرق دجله

 ۱۹/۱۲/۶۳

۲-

بیت المقدس ۱

 یا على بن ابی طالب

غرب کارون

  ۱۰/۲/۶۱

۳-

 بیت المقدس ۲

 یا زهرا

شمال سلیمانیه

 ۲۵/۱۰/۶۶

۴-

بیت المقدس ۳

یا موسى بن جعفر

سلیمانیه

۲۴/۱۲/۶۶

۵-

بیت المقدس ۴

 یا ابا عبدالله

دربندیخان

 ۶/۱/۶۷

۶-

بیت المقدس ۵

یا ابا عبدالله الحسین

 پنجوین

۲۲/۱/۶۷

۷-

بیت المقدس ۶

یا امیرالمۆ منین

سلیمانیه

  ۲۷/۲/۶۷

۸-

بیت المقدس ۷

یا ابا عبدالله الحسین

شلمچه

۲۳/۳/۶۷

۹-

تحریر القدس

لبیک یا خمینی

دربندیخان عراق

۲۱/۱۱/۶۲

۱۰-

ثار الله

قصر شیرین

 ۱۵/۵/۶۱

۱۱-

ثامن الائمه

نصر من الله و فتح قریب

شمال آبادان

۵/۷/۶۱

۱۲-

حسین بن على

یا جواد الائمه

میمک

 ۲۶/۶/۶۱

 ۱۳-

خیبر

یارسول الله

هور الهویزه و جزایر مجنون

  ۳/۱۲/۶۲

۱۴-

رمضان

یاصاحب الزمان ادرکنى

شرق بصره

    ۲۳/۴/۶۱

۱۵-

طریق القدس

 یا حسین

غرب سوسنگرد و بستان

 ۸/۹/۶۰

۱۶-

ظفر ۷

یا محمد رسول الله

شرق سلیمانیه

  ۲۳/۱۲/۶۶

۱۷-

عاشورا

یا سید الشهداء

شمال فکه

  ۲۵/۵/۶۴

۱۸-

فتح ۷

یا فاطمة الزهراء

حلبچه

 ۷/۴/۶۶

۱۹-

فتح ۱۰

یا ابا عبدالله الحسین

شمال اربیل عراق

  ۱۳/۶/۶۶

۲۰-

فتح المبین

 یا زهرا

غرب دزفول وشوش

 ۱/۱/۶۱

۲۱-

قدس ۱

یا محمد رسول الله

شرق دجله

  ۲۴/۳/۶۴

۲۲-

قدس ۲

یا محمد رسول الله

هور الهویزه

  ۴/۴/۶۴

۲۳-

قدس ۳

یا امام جعفر صادق

جنوب دهلران

   ۱۹/۴/۶۴

۲۴-

قدس ۴

محمد رسول الله

هور الهویزه

 ۱/۵/۶۴

۲۵-

 قدس۵

یا على بن ابیطالب

غرب الهویزه

 ۱۶/۵/۶۴

۲۶-

کربلاى۱

  یاابالفضل العباس ادرکنى

مهران

 ۱۰/۴/۶۵

۲۷-

 کربلاى۲

یا ابا عبدالله الحسین

حاج عمران

  ۱۰/۶/۶۵

۲۸-

کربلاى۳

حسبنا الله ونعم الوکیل

 اسکله نفتى الامیه والبکر

۱۱/۶/۶۵

۲۹-

کربلاى ۴

محمد رسول الله

غرب اروند رود

 ۳/۱۰/۶۵

۳۰-

کربلاى۵

یا زهرا

شلمچه و شرق بصره

۱۹/۱۰/۶۵

۳۱-

کربلاى ۶

 یا فاطمة الزهراء

شمال سومار

 ۲۳/۱۰/۶۵

۳۲-

کربلاى ۷

یا مولای‌ متقیان

حاج عمران

 ۱۲/۱۲/۶۵

۳۳-

کربلاى ۸

یا صاحب الزمان

شرق بصره

   ۱۸/۱/۶۶

۳۴-

کربلاى۹

یا مهدى ادرکنى

قصر شیرین

   ۲۰/۱/۶۶

۳۵-

کربلاى ۱۰

یا صاحب الزمان ادرکنى

ماووت عراق

۳۰/۱/۶۶

۳۶-

محرم

یازینب

شرهانى و زبیدات

  ۱۰/۸/۶۱

۳۷-

محمد رسول الله

لا اله الا الله محمد رسول الله

غرب نوسود

  ۱۲/۱۰/۶۱

۳۸-

مسلم بن عقیل

یا ابالفضل العباس

غرب سومار

   ۹/۷/۶۱

۳۹-

مطلع الفجر

یا مهدى ادرکنى

گیلانغرب ، سرپل ذهاب

  ۱۰/۹/۶۰

۴۰-

مولاى متقیان

یا على ادرکنى

چزابه

 ۱/۱۲/۶۰

۴۱-

نصر ۱

یاصاحب الزمان

غرب بانه درعراق

 ۲۵/۱/۶۶

۴۲-

نصر ۲

یاحسین مظلوم

میمک

   ۱۳/۳/۶۶

۴۳-

 نصر۳

جنوب دهلران

  ۲۷/۳/۶۶

۴۴-

نصر ۴

سلیمانیه

۳۱/۳/۶۶

۴۵-

نصر۵

یا زهرا

جنوب غربى سردشت

 ۳/۴/۶۶

۴۶-

نصر۶

یاابا عبدالله

میمک

  ۱۰/۵/۶۶

۴۷-

نصر۷

یا فاطمة الزهراء

غرب سردشت

۱۴/۵/۶۶

۴۸-

نصر۸

یا محمد بن عبدالله

ماووت عراق

 ۲۹/۸/۶۶

۴۹-

نصر ۹

 یا مولاى متقیان

حاج عمران

  ۱/۹/۶۶

۵۰-

و الفجر مقدماتى

 یا الله یا الله یا الله

فکه چزابه

۱۸/۱۱/۶۱

۵۱-

و الفجر۱

 یا الله یا الله یا الله

شمال غرب فکه

  ۲۰/۱/۶۲

۵۲-

و الفجر ۲

یا الله یا الله یا الله

حاج عمران

۲۹/۴/۶۲

۵۳-

و الفجر۳

 یا الله یا الله یا الله

مهران

  ۷/۵/۶۲

۵۴-

و الفجر۴

یا الله یا الله یا الله

 پنجوین

 ۲۷/۷/۶۲

۵۵-

و الفجر۵

 یا زهرا

چنگوله

 ۲۷/۱۱/۶۲

۵۶-

و الفجر۶

یا زهرا

چزابه و چیلات

  ۲/۱۲/۶۲

۵۷-

و الفجر ۷

یا زهرا

چزابه و چیلات

اسفند ۶۲

۵۸-

و الفجر۸

یا زهرا

فاو

 ۲۰/۱۱/۶۴

۵۹-

و الفجر۹

یا الله یا الله یا الله

شرق چوارته عراق

۵/۱۲/۶۴

۶۰-

و الفجر۱۰

یا الله یا الله یا الله

حلبچه

۲۵/۱۲/۶۶

 


منابع: سایت
darskade.ir

فعالیت ۵

از سه موضوع تحقیق زیر یکی را انتخاب کرده و گزارش آن را به دبیر خود ارائه نمایید

الف- ما چگونه م یتوانیم قدردان خون شهدا و ایثارگری جانبازان و آزادگان میهن خود باشیم؟

ب- اگر در بین اقوام و خویشان شما، همسایگان یا اهالی محل ایثارگری را می شناسید )رزمنده دوران دفاع

مقدس، جانباز، خانواده معظم شهدا، آزاده( با او مصاحبه ای ترتیب دهید.

ج- تحقیقی از زندگی نامه، آثار به جا مانده و وصیت نامه یکی از شهدای روستا، شهر یا محله خود تنظیم کنید.

 

 

انشا درباره روستا ، انشا در مورد توصیف روستا

2 انشا درباره روستا ، انشا در مورد توصیف روستا

انشا شماره یک

روستای ما یک سد آبی قشنگی دارد که خشک نشده است.

روستای ما مسئولینی دارد که پیگیر مشکلات مردم هستند.

روستای ما کشاورزان زیادی دارد که جوی های کشاورزیشون در حال پر شدن هستش.

روستای ما خیابان هایی با پیچ های خطرناکی هم ندارد که مسئولین مانع بگذارند.

روستای ما فضای سبز زیادی دارد.

روستای ما مسئولینی دارد که ماهی یه بار با مردم روستا بر سر مشکلاتشان جلسه ای برگذار می کنند.

روستای ما پارک زیبایی دارد که ما بچه ها روی چمن های پارک بازی میکنیم.

روستای ما زمین مناسبی برای بازی ورزشکاران هم دارد.!!

روستای ما استخر زیبایی دارد که اون موقع…….

در روستای ما وسیله نقلیه عمومی برای رفتن به شهر هم زیاد ندارد .

روستای ما مسئولین خوبی دارد که در شهر زندگی نمیکنند .

روستای ما آسفالت زیبایی در پایین روستا دارد که پر از چاله و گودال نیست.

روستای ما مسئولین خوبی دارد که صدای مردم را به هر طریق میشنوند.

روستای ما خیابان هایی با سنگفرش های زیبا در پایین روستا دارد.

روستای ما خانه عالمی آماده ای برای روحانی روستا دارد.

من از پدرم پرسیدم چرا ما ماشین و پول زیاد نداریم .پدرم گفت نمیدانم ولی خندید !

و گفت پسرم چون ما نمیخواهیم مثل آنها باشیم.من گفتم که پدر مگه آنها چگونه هستند .

پدرم جواب نداد و سکوت کرد!

من از پدرم پرسیدم چرا جوابم را نمیدهی؟

پدرم گفت: پسرم این دنیای ما نیست و ما باید توشه آخرت برای خود جمع کنیم و نه توشه در این دنیای مادی و پوچ.

من نفهمیدم منظور او چیست ولی دوباره سکوت کرد !!!

و من دیگر از پدرم چیزی نپرسیدم و من هم مانند او سکوت کردم. !

.

.

.

انشا شماره دو

زندگی روستایی آرام و آهسته پیش می‌رود. زندگی روستا هنوز هم خالی از سر و صداست و فرسوده‌شدن از سختی‌ها و هیاهوی زندگی شهرنشینی غایب همیشگی آن. در روستاست که شادی‌ها و غم‌ها تقسیم می‌شوند. آدم‌های روستا به هم نزدیک‌ترند و آنجاست که همسایه از حال همسایه خبر دارد.

 

آدم‌هایی که همیشه در جستجوی زندگی آرام و به دور از ازدحام شهرها هستند، تصویری شاعرانه از روستا در ذهن خود دارند و برای همین است که خیلی وقت‌ها می‌گویند خوشا به حالت ای روستایی. روستایی خبر از بوق‌های پی در پی ماشین‌ها و هیاهوی شهرنشینی ندارد.

زندگی شهری اما نقطه مقابل روستاست و گذران زمان در شهر خود قصه‌ای متفاوت از روستا دارد. زندگی شهری مهارت و فوت و فن خاص خود را طلب می‌کند. در شهرها انگار پایانی برای سر و صدا و هیاهو نیست. صدای خیابان‌ها، ماشین‌ها و آدم‌ها آنقدر آزاردهنده است که گاهی به سرت می‌زند همه چیز را رها کنی و به کنجی دنج پناه ببری، البته اگر بتوان در شهرها جایی این چنین یافت. زندگی شهری، زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای نیست.

آدم‌ها در شهرها هر روز بی‌تفاوت از کنار یکدیگر می‌گذرند. ارتباط‌ها در شهرها جزیی‌اند و زود گذر. آدم‌ها نسبت به هم بی‌تفاوتند و غرق‌شدن در شلوغی و هیاهوی شهرها مرگ صمیمیت‌ها و عاطفه‌هاست. شهر انگار که دنیای بیگانه‌هاست.

انشا تخیلی و ذهنی درباره سفر به فضا

انشا تخیلی و ذهنی درباره سفر به فضا

انشا شماره یک

سفینه فضایی که ما سوار آن شده ایم خیلی بزرگ است و با سرعت زیاد در حال حرکت است و بیرون تاریک است

و ما از سیاره ی زمین دور می شویم و من نباید کمربندم را باز کنم و در فضا اجسام بی وزن می شوند  و ما حالا به

کره ی ماه رسیده ایم و من باید با لباس فضایی روی کرهی ماه پیاده شوم و کره ی ماه خیلی زشت است و مانند سیاره ی زمین سرسبز نیست و همه جا سکوت است و از صدای جیک و جیک پرندگان واز درختان و گل ها خبری نیست و من وقتی در زمین بودم و ماه را با تلسکوپ مشاهده می کردم و نورانی می دیدم با خود فکر میکردم کرهی ماه چه جای زیبایی است اما الان که در آن جا هستم جز از سنگ و غبار چیزی نمی بینم و انسان در آن جا احساس دلتنگی می کند و من می خواهم هر چه زودتر به سیاره ی خودم برگردم.

.

.

.

انشا شماره دو

به نام خداوندی که قدرت فکرکردن و تخیل رادر ذهن ما قرار داد تا ما با استفاده از قدرت تخیل خود آنچه که برایمان دست یافتنی نیست را تصور کنیم.

از روز قبل قرارگذاشته بودیم که به موقع خودرا به محل قرار برسانیم زمانی که به آنجا رسیدم دیدم که همه ی بچه ها درحال آماده شدن هستندو لباس های مخصوص را می پوشند وهمه خوش حال بودند. من نیزاز خوش حالی در پوست خود نمی گنجیدم شروع به پوشیدن لباس مخصوص کردم و از این که تا چند دقیقه ی دیگر با دوستانم در فضا خواهم بود شادی می کردم.

 

در این هنگام مسئول سفینه که ما به او مهندس می گفتیم گفت: بچه ها سوار شوید. ما همگی سوار شده و سفینه پرید وبه آسمان رفتیم از میان ستاره های زیبا و سیارهای منظومه شمسی گذشتیم واقعا تماشایی بود. سیاره ی مشتری ، نپتون ، پلوتون و زحل که از همه ی  آن ها زیباتر بود را دیدیم حلقه ای طلایی وزیبا دور زحل را فرا گرفته بود.

 

از کنار خورشید که گذشتیم دلمان می خواست به آن نزدیک شویم ولیکن گرمای زیاد آن مانع از آن شد که به آن نزدیک شویم. دوستم که خیلی هیجان زده شده بود دستش را از سفینه بیرون آورد اما دست او از گرمی وحرارت خورشید سوخت و تاول شد بعد از آن تصمیم گرفتیم به کره ی ماه برویم سطح کره ی ماه از حفره های زیادی داشت وشبیه به پنیر بود یکی از بچه ها وقتی سطح کره ی ماه رادید به خیال این که می تواند به راحتی تکه ای از آن را جدا کند جلو رفت و با دندانش شروع به گاز زدن کرد اما نتوانست و دندانش هم شکست.

 

مشغول نگاه کردن به اطراف بودیم که دیدیم ازپشت پستی بلندی های سطح ماه شاخک هایی در حال تکان خوردن هستند، وقتی دقت کردیم متوجه شدیم جاندارانی با شاخک هایی بلند و چشمانی از حدقه در آمده که روی کره ی ماه ساکن بودند ما را تماشا و کنترل می کردند در همین هنگام چند چیز تیز شبیه تیر به سوی ما پرتاب شد ما همگی ترسیده بودیم هراسان به سوی سفینه دویدیم و سوار آن شدیم آن ها نیز به سفینه هجوم آوردند و به آن چسبیدند ما شروع به جیغ زدن کردیم درحال جیغ و داد بودیم که دیدیم یکی از آدم فضایی ها  به سفینه ی ما چسبیده است ولی به دلیل سرعت زیادی که سفینه داشت از آن جدا شد و بر روی سطح ماه افتاد.

شعر درباره ماه ، شعر در مورد ماه

سه شعر درباره ماه ، شعر در مورد ماه

ای پیش تو ماه آسمان خیره

وز روی تو آب روشنان تیره

در چشم تو روی مردمی پیدا

در روی تو چشم مردمان خیره

بر درج درت ز لعل پیرایه

بر طرف مهت ز مشک زنجیره

با چشم تو نرگس است همخوابه

با لعل تو شکر است همشیره

همواره درون من به تو مایل

پیوسته رقیب تو ز من طیره

شیرین سخن تو تلخ شد با ما

آری به مرور می‌شود شیره

سیف از در تو شکسته باز آمد

چون لشکر کافر از در بیره

.

.

.

کار همیشگی توست

هرگاه طبعم شکوفا می شود،

مثل ماه در قاب آسمان،

پیدایت می شود

یا نه!

کار همیشگی من است!

طبعم شکوفا می شود

هرگاه پیدایت می شود،

مثل ماه

در قاب آسمان…!!!

.

.

.

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریارا گر آئین محبت باشد

جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی

انشا درباره کفش ، انشا با موضوع کفش

دو انشا درباره کفش ، انشا با موضوع کفش

بابام میگه انسان های نخستین لباس و کفش نداشته اند و پا برهنه این طرف و آن طرف می رفته اند برای همین پاهایشان هرساله رشد میکرده است، بعد ها که بشر به پیشرفت هایی دست یافته است فهمیده است که برای محافظت از خود و بدنش باید لباس بپوشد و کفش به پا کند و به این ترتیب بشر کفش را اختراع نموده است . بعد از اختراع کفش پاهای بشر کوچکتر و کوچکتر شده است .

 

 

پدرم بیشتر از محافظت کردن پاها بر محافظت کردن از کفشها تاکید میکند ! پدرم میگوید پول که علف خرس نیست که هر روز هر روز بدهیم و یک کفش نو بخریم برای همین بایدکفشهایمان را تا زمانی که می شود استفاده کنیم و نباید مثل خاله مان هزار پا باشیم که هزار جفت کفش داشته باشیم.

 

 

پدرم هرسال شب عید برای من و خواهرم یک جفت کفش میخرد . من هر هفته کفش هایم را واکس میزنم و هر روز جورابهایم را می شویم . چون پدرم برای خریدن آنها زحمت کشیده است.

 

ادامه انشا کفش

کفش

سال قبل تابستان ماه رمضان بود که من کفش هایم را گم کردم . با مادرم رفته بودیم مسجد برای مراسم شب احیا . بعد از تمام شدن مراسم شب قدر موقع خروج از مسجد یک نفر کفشهای من را پوشیده بود و با خود برده بود و به جایش یک جفت دمپایی پلاستیکی جا گذاشته بود . من خیلی گریه کردم و ترسیدم که مادرم و پدرم دعوایم کنند و از اینکه باید پاییز و زمستان با آن دمپایی های پلاستیکی به مدرسه بروم خیلی ناراحت شدم .

 

 

من ناچار شدم همانها را بپوشم و با مادرم به خانه برگردم . پدرم خیلی ناراحت شد و دلش برای من سوخت و برای اولین بار مجبور شد پارسال تابستان برای من یک جفت کفش دیگر هم بخرد برای همین من اول مهر که به مدرسه رفتم کفشهایم از کفش های همه ی همکلاسی هایم نو تر بود .

از این انشا نتیجه میگیرم ما خیلی هم نباید مراقب کفشهایمان باشیم چون پدرمان اگر کفش نداشته باشیم مجبور می شود برایمان کفش بخرد.

.

.

.

دو انشا درباره کفش + عکس

موضوع انشا : اگر من یک کفش بودم

من اول یک چرم بودم که مرا سوار ماشین کردند و بردند اول نمیدانستم که مراکا می برند آیا شما میفهمید که مرا کجا می برند؟ بله درسته مرا داشتند به کارخانه کفش سازی می بردند زیار در راه دیدم که در تابلو نوشته شده بود 44 کیلومتر تا شهرک صنعتی شیکان.
در راه یک چرت کوجولو زدم تا که صدای دستگاهی مرا بیدار کرد خررررررررررر ما را یکی یکی به دستگاه برش زنی بردند اولش  خیلی دردم آمد ولی بعدش عادت کردم تا جایی رفته بودم که دیگر به کامل شدنم چیزی نمانده بود بالاخره مراحل ساهتم به پایان رسید ما را بسته بندی کردند و سوار آدم آهنی های غول پیکر کردند وقتی رسیدیم ما را پیاده کردند و در گوشه ای گذاشتند و چند روز گذشت و نوبت ما رسید که ما را در ویترین بگذارند.
چادر ها روشن و سیاه یکی پس از دیگری می رفتند تا یک روز دیگر فرا رسید فروشنده در را با نام خدا باز کرد و من هم بیدار شدم وقتی به تقوم نگاه کردم دیدم که امروز بیست و نه شهریور است این یعنی که فردا اول مهر و شروع شدن مدرسه است. وقت مانند برق می گذشت که نفهمیدم کی غروب شد و صدای بانگ اذان مرا به خود آورد دیگر نا امید شده بودم که یک پسر بچه با پدرش آمدند نگاهی پسر بچه به من کرد و مرا پسندید و مرا خرید ، یک ماه که از مدرسه گذشته بود که من فرسوده شده بودم آه من حالا کنار سلط زباله ام دیگر پسرک مرا دوست ندارد ولی من او و خانواده اش را دوست دارم.