انشا با موضوع کلاغ ، انشا درباره کلاغ

انشا با موضوع کلاغ ، انشا درباره کلاغ سیاه

من کلاغ را دوست دارم . کلاغ یک پرنده بسیار زیبا است . یک پرنده که نماد یکرنگی و صداقت است . کلاغ یک پرنده ی صادق و یکرنگ و یک دست است .

 

 

می گویند کلاغ بسیار ثابت قدم است زیرا آنچنان  از راه رفتن کبک تقلید کرده است که راه رفتن خودش یادش رفته است و البته این بسیار بد است چون پدرم می گوید همه باید خودشان باشند و ادای کس دیگری را در نیاورند . کلاغ اعتماد به نفس پایینی دارد .  من راه رفتن کلاغ را بسیار دوست دارم .

 

 

شاید شما هم دیده باشید وقتی یک جوجه کلاغ از لانه اش بیرون می افتد ، تمام کلاغ ها متحد می شوند و کمک می کنند تا جوجه را نجات دهند . بنابراین ما از کلاغ درس اتحاد و یکرنگی و صداقت می گیریم .

 

ادامه انشا درباره کلاغ

ensha

کلاغ  را به دزدی و خبرچینی متهم میکنند . کلاغ پرنده ی بد صدایی است . اما با این حال من کلاغ را دوست دارم و دلم برایش می سوزد . شاید در میان پرندگان هم به رنگین پر ها کار ندهند . همانطور که در بین انسان ها به رنگین پوست ها کار نمی دهند . پس وقتی کار نباشد کلاغ ها ناچار می شوند برای سیر کردن خود و جوجه های بی گناهشان دزدی و خبرچینی بکنند .

 

 

می گویند کلاغها تنها یک بار جفت گیری میکنند و تا آخر عمر با همان جفتشان زندگی می کنند . همسایه مان می گوید : درد و بلای هر چه کلاغ است بخورد تو سر شوهر نفهم من که رفته سرم هوو آورده است .

 

 

من چشم هایم را بستم و سعی کردم خودم را به جای کلاغ تصور کنم ، بعد دیدم کلاغ بودن کار خیلی سختی می باشد . بنابراین من نمی توانم کلاغ باشم ، آخر هر که را بهر کاری آفریده اند . در آخر از تمام همکلاسی هایم خواهش میکنم هوای شهر را کمتر آلوده کنند تا کلاغها به شهرمان بازگردند .

و این بود انشای من !

انشا درباره دریا ، انشا در مورد توصیف دریا

انشا شماره یک با موضوع دریا

کنار دریا نشسته بودم ، در سکوت و تنهایی. صدای امواج ، طنین خوش هستی بود و من درکنار این وسعت بی کران غرق اسرار الهی، لحظه ای باخودم اندیشیدم : چرا دریا آبی رنگ است؟

 

چراخدای خوب و مهربان آب را به رنگ آبی در آورده ، با این همه لطافت و زیبایی؟ دلم آرام تر از همیشه به من گفت: آیا تو میتوانی بگویی که چرا قلب انسانها همیشه سرخ است؟

 

جواب دادم: نه معلوم است که نمی توانم بگویم. دلم آرام نجوا کرد: در هر رنگی حکمتی است. آن گونه که رنگ برگ سبز است، چون نشانه ای از سرسبزی و خرمی است. رنگ تنه درخت قهوه ای است؛ چون رنگ قهوه ای نشانه ی استوار بودن و بلند قامتی و ایستادگی است و…

 

 از همان زمان بود که من سعی کردم، رازهای آفرینش را بیشتر درک کنم و این مطلب را همواره به خاطر داشته باشم که خداوند بخشنده و مهربان در هر کار یا رنگ هرچیز حکمتی قرار داده و می خواهد از طریق این حکمت ها راه زندگی کردن را به ما انسان بیاموزد، راه خوب اندیشیدن در طبیعت را و جاودانه شدن را…

.

.

.

انشا شماره دو با موضوع دریا

خداوند نعمت های زیادی به ما داده است که یکی از زیباترین و فوق العده ترین آنها دریا است.
من دریا را خیلی دوست دارم زیرا با آن خاطره های زیادی دارم.

 
یکی از زیباترین خاطره هایی که از دریا دارم مسافرت مان به شمال است. در آن مسافرت من و دوستانم به شهر رشت سفر کردیم که در آنجا به کنار دریا رفتیم و باهم بازی های زیادی کردیم.

 
دریا واقعا شور وهیجان زیاد و وصف نشدنی دارد که نمیتوانم بیان کنم. از نظر شما چطور؟
آری درست است دریا خیلی زیبا است البته باید شاکر خداوند مهربان باشیم که همچین نعمت خوبی را به ما عطا کرده است تا بتوانیم از آنها نهایت استفاده را ببریم.

 
راستی این را هم باید گفت که گاهی وقت ها دریا خیلی خطر ناک و زشت میشود؛
گاهی اوقات خبر های زیادی از غرق شدن انسا،قایق،کشتی و… به گوش مان میرسد که دریا را برایمان خطرناک میکند.
این را هم باید گفت که ما خودمان باید ملاحظه کنیم و خود را دچار خطر نکنیم. ما اید قدر این همه نعمت را که خداوند به ما داده است را بدانیم و شاکر خداوند باشیم.

انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

من یک اهو هستم و میخوام براتون تعریف کنم روزی که یک شکارچی را دیدم چه ماجراهایی برام اتفاق افتاد.

یک روز در جنگل با دوستانم مشغول خوردن علف های خوشمزه بودیم و از زندگی لذت میبردیم که یکی از دوستانم گفت صدای خش خش میاد، نکنه یک شیر داره به ما نزدیک میشه و میخواد ما رو شکار کنه ؟

همه ترسیده بودن و اماده شده بودن که به محض دیدن شیر پا به فرار بذارن ولی بعد از اینکه از پشت درخت ها بیرون اومد متوجه شدیم که شیری درکار نیست و یک شکارچی با تفنگ شکاری است.

ما تا اون موقع نمیدونستیم که تفنگ چقدر میتونه خطرناک باشه به خاطر همین خیلی نترسیدیم و فقط حواسمون جمع کردیم که به ما نزدیک نشه که ناگهان صدای ترسناکی شنیدیم و ناخواسته به این طرف و ان طرف دویدیم. این صدای ترسناک صدای شلیک گلوله ای بود که خوشبختانه به نزدیکی من برخورد کرد و اسیبی ندیدم ولی ماجرا به همین خوبی تموم نشد چون شلیک دوم شکارچی به دوستم برخورد کرد و دوستم را کشت. شکارچی خیلی خوشحال شد ولی ما به خاطر کشته شدن دوستمان خیلی غمگین شده بودیم و از خدا خواستیم که نسل شکارچی ها را از بین ببرد تا نسل حیوانات پا برجا باشد.

3 شعر درباره کتاب و کتاب خوانی


3 شعر درباره کتاب و کتاب خوانی

 در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است  

 سر منزل و مقصود گهربار کتاب است

تاریخ اگر ثبت شده در صف ایام    

 تصویر ُرخش در خور گفتار کتاب است

  رب ازلی نور جلی بر قلم آموخت    

 بنویس که این دفتر پر بار کتاب است

در عرش قلم قامت خود تا که بیاراست

 بر سجده سر آورد که دلدار کتاب است

هر نکته که بر چهره آثار نشسته  

 در سینه لوح همدم و معیار کتاب است

اعجاز حقیقت بطریقت دو رقم زد 

 اوّل به قلم بعد به رخسار کتاب است

   در حرکت هر ذرّه چه در عرش و چه در فرش

 منقوش سخن سینه پر کار کتاب است

هر نکته بداند و هر آن نغمه براند

در عالم هستی سر و سردار کتاب است

هر کس بشناسد سخن خالق سبحان   

 آن نور که نازل شده بسیار کتاب است

خالق نشناخت دیده آدم مگر آن دم     

  کو جانب دل شد که جهان دار کتاب است

ای دانش عالم همه در سینه تو ضبط   

 دانند همگان شهد گهربار کتاب است

هر دیده بینا دل روشن چو ترا دید 

 فهمید که سرچشمه اسرار کتاب است

هر کس بتو آویخت دل و دیده و جانرا  

آراست قدش اینهمه انوار کتاب است

از دانش روی تو فروزان دل انسان 

 مسکین‌ به غنا‌ می‌رسد تا یار کتاب است

.

.

.

حریفی که از وی نیازرد کس 

 بسی آزمودم، کتاب است و بس

رساند سخن را به خـوبی به بن 

 به بسم‌الله آغاز سازد سخن

نگیرد به کس سبقت ازهیچ باب

 از او تا نپرسی نگوید جواب

توان خـواند در لـوح پیشانیش

خـط سرنوشت سخـن‌ دانیش

ز طورش به خلوتگه انجمن

 همه خاموشی، با تو گوید سخن

کند مستمع، گر قبول کتاب

 توان گفت در وصف او صد کتاب

.

.

.

انیس کنج تنهایی کتاب است

فروغ صبح دانایی کتاب است

بود بی مزد و منت اوستادی

ز دانش بخشدت هر دم گشادی

ندیمی مغز داری پوست پوشی

به سر کار گویایی خموشی

درونش همچو غنچه از ورق پر

به قیمت هر ورق زان یک طبق در

  ز یک رنگی همه هم روی و هم پشت

گر ایشان را زند کس بر لب انگشت

به تقریر لطایف لب گشایند

هزاران گوهر معنی نمایند